
به نام خدا
تقدیم به تو آقای من !
سلامی به گرمی خورشید و سلامی به اندازه ی اقیانوس بی کران .
می خواهم چشم هایم را ببندم و حکایتی را بنویسم که از دیر باز شوق گفتن آن را در سر می پرورانم و آن چیزی نیست جز حضور در بارکاه ملکوتی تو !
ای فرشته ای امید و آرزو دستم را بگیر.
آقا جان!
می خواهم بیایم به پا بوست و با تو از نزدیک درد دل کنم ای تنها امید مستمندان عالم.
می دانم جز تو کسی نیست که درد هایم ببیند و حرف هایم را بشنود.
بالهای پرواز نگاهم دیر زمانی است در آرزوی دیدن گنبد قشنگت به انتظار نشسته است سجاده ی دعایم آکنده از بوی دلاویز قبه و بارگاه ملکوتی توست.
مرغ خیالم به هوای خراسان تو صبح و شب شوق پرواز به سر می گیرد و هوای کوی یار می نماید.
چه می شود آقا اگر نیم نگاهی به ما بکنی و این مرغ سرگشته ات را اجازه ی پرواز بر فضای سبز گنبد و بارگاهت بدهی و لایق خودت گردانی .
بگذار صدایت کنم و با کلمات درهم ریخته ی ذهنم با تو درد دل کنم و بگویم که تو فراتر از تمام این واژه ای که نمی توان تو را در قالب این واژه ها ی گنگ و ناچیز گنجاند .
اما چه کنم که برای از تو نوشتن لبریز از واژه و حرفم و زندگی ام را به امید نگاه تو گره زده ام تا شاید این رویا به حقیقت بپیوندد.
دل نوشته ای از : معصومه فداحسین (علیزاده)
نظرات شما عزیزان: